میخواهم پرواز کنم

اولین روز بارانی را به خاطر داری ؟!

غافلگیر شدیم چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم و به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم.

دومین روز بارانی چطور ؟!

پیش بینی اش را کرده بودی چتر آورده بودی و من غافلگیر شدم سعی می کردی من خیس نشوم و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود.

و سومین روز چطور ؟!

گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد.

و چند روز پیش را چطور ؟!

به خاطر داری ؟ که با یک چتر اضافه آمدی و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم ... فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم تنها برو

 
کلمات مربوطه در جستجوکلمات مربوطه در جستجو:  

+نوشته شده در دو شنبه 6 تير 1390برچسب:,ساعت16:42توسط نادیا | |

مردی برای اصلاح سروصورتش به آرایشگاه رفت.

آنهادرباره ی موضوعات ومطالب مختلف صحبت کردند.

وقتی به موضوع ((خدا))رسیدند.

آرایشگر گفت:

((من باور نمی کنم خدا وجود داشته باشد))

مشتری پرسید:

((چرا باور نمی کنی؟))

(کافی است به خیابان بروی تا ببینی

چرا خدا وجود ندارد.به من بگو/اگرخدا وجود داشت آیا این همه مریض می شدند؟بچه های بی سر پرست پیدا می شد؟

اگر خدا وجود می داشت.نباید دردورنجی وجود داشت.

نمی توانم خدای مهربانی را تصور که اجازه می دهداین چیزها وجود داشته باشد.))

مشتری لحضه ای فکر کرد/اما جوابی نداد.چون نمی خواست جروبحث

کند. آرایشگر کارش را تمام کردومشتری از مغازه بیرون رفت.

درخیابان مردی را دید با موهای بلندوکثیف وریش اصلاح نکرده ظاهرش کثیف وژولیده بود.

مشتری برگشت ودوباره وارد آرایشگاه شد.

وبه آرایشگر گفت:

((می دانی چیست/به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند))

آرایشگر با تعجب گفت:

((چرا چنین حرفی می زنی؟ من این جا هستم/من آرایشگرم.

من همین الان موهای تو را کوتاه کردم))

مشتری با اعتراض گفت:نه آرایشگرها وجود ندارند/چون اگر وجود داشتند

هیچکس مثل مردی که آن بیرون است/با موهای بلندوکثیف وریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.

((نه بابا/آرایشگرها وجود دارند!مو ضوع این است که مردم به ما مراجعه

نمی کنند))

مشتری تایید کرد:((دقیقا!نکته همین است.

                     خدا هم وجود دارد!

فقط مردم به او مراجعه نمی کنندودنبالش نمی گردند.

برای همین است که این همه دردورنج در دنیا وجود دارد.))

+نوشته شده در دو شنبه 6 تير 1390برچسب:پ,ساعت14:50توسط نادیا | |

تصویر

 

 

همیشه همینطور است
یکی می ماند
تا روزها و گریه را حساب کند
یکی می رود
تا در قلبت بماند تا ابد
اشک هایت را پشت پایش بریزی
رسم رویاها همین است
که تنها بمانی با اندوه خویش
روزها و گریه ها را
به آسمان خالی ات سنجاق کنی
باید باور کنی که بر نمی گردد
که بگویی چقدر شب ها سر بی شام گذاشته ای
تا بتوانی هر صبح
با یک شاخه گل ارزان منتظرش بمانی

+نوشته شده در پنج شنبه 2 تير 1390برچسب:,ساعت1:22توسط نادیا | |

 

می آیدغبار می پیچد سخت وآسان می نشیند بر روی آیینه.

دربازار ریا می چرخد سکه ها سست دراسارت هوا.

وآیینه ها مکدر می شوند.

تو بگو مروارید را از صدف جدایی نیست ومرا از تو

می خواند باران  چشمه می جوشد پاک ...... اما

گم کرده راه به مرداب دارد

وماهیها در هوای برکه می میرند

تو بگو چشمه را ازدریا جدایی نیست و مرا از تو

برگها میریزد ریشه در خاک نیست

ودرخت پوسیدهءخشک بی بار .....بی ثمر....

بی سایه ای برای رهگذر 

تو بگو ریشه را از خاک جدایی نیست ومرا از تو

غنچه های مفلوک گلدان نشکفته می خشکند بی عطر.

بی طراوتی در چشم اندازه پنجره

توبگو گل را از خاک جدایی نیست ومرا از تو

پنجره بگشا و روشنی آبی رانگر

وبگو خورشید رااز آسمان ومرا از تو جدایی نیست.

+نوشته شده در چهار شنبه 1 تير 1390برچسب:7,ساعت17:49توسط نادیا | |

به کجا چنین شتابان ؟

گون از نسیم پرسید

دل من گرفته زین جا

هوس سفر نداری ز غبار این بیابان؟

همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم؟

به کجا چنین شتابان؟

به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم

سفرت بخیر اما تو و دوستی خدا را

چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی

به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را .

+نوشته شده در سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:,ساعت23:27توسط نادیا | |

من به چشمان تو می اندیشم                              

وبه نکرار هزلران دست که نو را می نوشتند

من به چشمان تو می اندیشم

و به شهری که تو را با همه ی خوبی هات

به چراغان دروغین شبانش بخشید

و به دستان تو اموخت که تسلیم شوی

من به تکرار تو می اندیشم

و به غم بار ترین لحظه ی خویش

که شکستی در من و شکستم در خویش.

+نوشته شده در سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:,ساعت12:54توسط نادیا | |

صفحه قبل 1 ... 50 51 52 53 54 ... 55 صفحه بعد