میخواهم پرواز کنم

دلم براي كسي تنگ است
كه آفتاب صداقت را
به ميهماني گلهاي باغ مي آورد
و گيسوان بلندش را به بادها مي داد
و دستهاي سپيدش را به آب مي بخشيد
دلم براي كسي تنگ است
كه چشمهاي قشنگش را
به عمق آبي درياي واژگون مي دوخت
وشعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند
دلم براي كسي تنگ است
كه همچو كودك معصومي
دلش براي دلم مي سوخت
و مهرباني را نثار من مي كرد
دلم براي كسي تنگ است
كه تا شمال ترين شمال
و در جنوب ترين جنوب
هميشه در همه جا آه با كه بتوان گفت
كه بود با من و
پیوسته نيز بي من بود
و كار من ز فراقش فغان و شيون بود
كسي كه بي من ماند
كسي كه با من نيست
كسي .... دگر كافي ست

+نوشته شده در شنبه 5 شهريور 1390برچسب:,ساعت1:3توسط نادیا | |

من غم رادرسکوت

سکوت رادرشب

شب رادربستر

بستررا به خاطر اندیشیدن به تودوست دارم



من عشق رادرسکوت

عشق رادرامید

امیدرادرتو

تورادردل

دل رابه خاطرتپیدن

تپیدن رابه خاطرتودوست دارم



خزان رابه خاطر رنگش

بهاران رابخاطرشکوفه هایش

زندگی رابه خاطرلحظات تلخ وشیرینش

وخود رابه خاطرتودوست دارم



چون شاید روزی اسیردیگری شوی

بگذاراشک بریزم وناله کنم

زیرااشک رابه خاطرارامش

وناله رابه خاطرنوایش

ودین رابه خاطرخدایش

وعشق رابه خاطرمحبتش دوست دارم



خدایی که تو راافرید ومرادرعشق توحبس کرد

خدایی که دل راتپش

تپش را درپاسخ

پاسخ رادرچشمانت

وفقط به خاطرعشقم به توافرید



پس بدان که من عشق رابه خاطر تو

و تو را به خاطر خودت

وخودت را به خاطر خودم دوست می دارم

+نوشته شده در جمعه 4 شهريور 1390برچسب:,ساعت18:51توسط نادیا | |

صحبت گل سرخ از باران و
صحبت باران از گل سرخ است،
اما هي باد مي‌آيد،
آمدن، وزيدن، و افعال ساده‌ئي ديگر.
با اين همه، وقتي که وزيدنِ باد ... هي بي‌جهت است،
يعني چه!؟ هي علامتِ حيرت! هي علامت پرسش؟


گل سرخ، پياده‌ئي مغموم است
گوشه‌ي يک پارک قديمي شايد
خواب دامنه‌ئي دور از دست را مي‌بيند.
پس چرا پي ستاره در پياله‌ي آب مي‌گردي گلم!؟
يک امشب نخواب و بر بام باد برآ،
سينه‌ريز ستارگانِ باکره را به نرخ يک آواز ساده خواهي خريد.


فکر مي‌کني من بي‌جهت به اين زبانِ هفت ساله رسيده‌ام!؟
نه به جان نسيما، نه!
بخاطر همه‌ي آن خوابهامان در نيمه‌راهِ بيم و باور است که چانه مي‌زنم
باد که بيايد، باران که بيايد
تو بايد به عمد از ميان آوازهاي کودکان بگذري
چترت را کنار ايستگاهي در مه فراموش کن
خيس و خسته به خانه بيا
نمي‌خواهي شاعر باشي، باران باش!
همين براي هفت‌پشتِ روئيدنِ گل کافي است،
چه سرخ، چه سبز و چه غنچه!

سید علی صالحیسید علی صالحی

+نوشته شده در جمعه 4 شهريور 1390برچسب:,ساعت11:5توسط نادیا | |

هیچكس اشكی برای ما نریخت                           

                                 هر كه با ما بود از ما  گریخت

چند روزی هست حالم دیدنیست

                                حال من از این و آن پرسیدنیست

گاه  بر  روی  زمین  زل  می زنم                      

                                 گاه  بر  حافظ  تفال   می زنم

حافظ  فرزانه  فالم  را  گرفت                            

                             یك غزل آمد كه حالم را گرفت:

ما  ز یاران  چشم  یاری  داشتیم                          

                               خود غلط بود آنچه می پنداشتیم.

 درسکوت دادگاه سرنوشت

عشق برما حکم سنگینی نوشت

گفته شد دل داده ها از هم جدا

وای بر این حکم و این قانون زشت

من و یک لحظه جدائی !؟

بی تو طوفان زده ی دشت جنونم


صید افتاده به خونم


تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم


بی من از کوچه گذر کردی و رفتی


بی من از شهر سفر کردی و رفتی


قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم


تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم


 هرگز ، هرگز عشقم را به باد ندادم

هرگز حس غريب با تو نفس كشيدن را بر ديوار تنهاي اتاقم قاب نكردم

من عاشق بودم اين يك حقيقت بود

حقيقت هميشه مصلوب است

من عاشق بودم

اين يك راز بود

 

سکوتم را به باران هدیه کردم

تمام زندگی را گریه کردم

نبودی در فراق شانه هایت

به هر خاکی رسیدم تکیه کردم

کنار آشیانه تو آشیانه می کنم

فضایه آشیانه را پر از ترانه می کنم

کسی سوال می کند بخاطر چه زنده ای؟

و من برای زندگی تو را بهانه می کنم

تقصیر دلم چیست اگر روی تو زیبا ست

حاجت به بیان نیست که از روی تو پیدا ست

من تشنه ی یک لحظه تماشای تو هستم

افسوس که یک لحظه تماشای تو رویا ست

در خانه ی احساس اگر زمزمه ای است

آن زمزمه از توست که در جان دل ما ست

من قایق آواره ی دریای تو هستم

خوب است بدانی که دلم عاشق دریا ست

در حسرت دیدار تو می سوزم و امٌا

این دست خودم نیست به حق روی تو زیباست

 

+نوشته شده در جمعه 4 شهريور 1390برچسب:,ساعت10:57توسط نادیا | |

امشب شعر ندارم

اما فردا می خواهم

به گربه ی توی حیاط دانشگاه کالباس بدهم

دوستم داشته باش

من هیچ وقت آنقدر بد نمی شوم

که لیاقتم دوست داشتن کسی نباشد

من گربه ها را دوست دارم

و می توانم بفهمم زندگی

هر دوی دوست داشتن و دوست نداشتن است

من فقط می خواهم

اندازه یک سوم

یک چهارم

یک پنجم

یک شیشم

عمرم

خوشبخت زندگی کنم

و ده بار پشت سر هم

قرص ماه را

با تو ببینم

+نوشته شده در جمعه 4 شهريور 1390برچسب:,ساعت10:48توسط نادیا | |

همه چیز شاید یک اتفاق ساده بود...

لغزیدن نگاهم...

بر زلال احساست...

و تپیدن دلم...

که التماسی نورانی در خود داشت...

و آری...

آنجا، من قربانی شدم...

و تو الهه‌ای بودی...

که این قربانی شایستهء آن نبود، می‌دانم...

و آری...

من تمام شدم...

به همین سادگی...

+نوشته شده در یک شنبه 26 تير 1390برچسب:,ساعت1:37توسط نادیا | |





شب را دوستـــ ــ ـ دارم ...!

چرا که در تاریکـــ ـی ..

چهره ها مشخــــــ ـص نیست !!

و هر لحظــــــــ ـه ..

این امیـــــ ـد ..

در درونــــــ ــم ریشه می زند ...

که آمده ای ..

ولی من ندیده ام!

+نوشته شده در شنبه 25 تير 1390برچسب:,ساعت18:39توسط نادیا | |

برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست...

برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست
...

برای تويی كه احسا
سم از آن وجود نازنين توست ...

برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...

برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است...

برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی...

برای تويی كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردی...

برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است...

... تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است برای

برای تويی كه قلبت پـا ك است ...

برای تويی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است...

برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...

برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...

برای تويی كه غمهایت معنای سوختنم است...

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...

+نوشته شده در شنبه 25 تير 1390برچسب:,ساعت18:30توسط نادیا | |

من پذیرفتم شکست خویش را

پندهای عقل دور اندیش را

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این دل درد آشنا دیوانه است

می روم شاید فراموشت کنم

با فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتنم دل شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

گرچه تو تنهاتراز ما می روی

آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد را.

+نوشته شده در شنبه 25 تير 1390برچسب:,ساعت1:3توسط نادیا | |

جايي در سمتي ديگر از اين شب بيكران

و در فاصله اي بين ما، به تو مي انديشم

اتاق به آرامي شاهد حركت ماه است

اين لذت بخش است. آيا رواست كه به خلاف بگويم غمگينم؟

 در يكي از زمانها نغمه اي محال از اشتياق را مي سرايم

كه تو هرگز نخواهي توانست آنرا بشنوي

لا لا لا ميشنوي؟ چشمانم را مي بندم و تصور ميكنم

تپه هاي تاريكي را كه بايد بگذرانم تا به تو برسم

جرا كه تو را عاشقانه دوست ميدارم

                   کارول دافی

+نوشته شده در شنبه 25 تير 1390برچسب:,ساعت1:2توسط نادیا | |

صفحه قبل 1 ... 46 47 48 49 50 ... 55 صفحه بعد